اللَّهُ جَعَلَ لَکُم مِّن بُیُوتِکمْ سکَناً وَ جَعَلَ لَکم مِّن
جُلُودِ الاَنْعَمِ
بُیُوتاً تَستَخِفُّونَهَا یَوْمَ ظعْنِکُمْ وَ یَوْمَ إِقَامَتِکمْ وَ مِنْ أَصوَافِهَا وَ أَوْبَارِهَا وَ أَشعَارِهَا
أَثَثاً وَ مَتَعاً إِلى حِینٍ(80)
وَ اللَّهُ جَعَلَ لَکُم مِّمَّا خَلَقَ ظِلَلاً وَ جَعَلَ لَکم مِّنَ الْجِبَالِ أَکنَناً وَ جَعَلَ لَکُمْ سرَبِیلَ
تَقِیکمُ الْحَرَّ وَ سرَبِیلَ تَقِیکم
بَأْسکمْ کَذَلِک یُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکمْ لَعَلَّکُمْ تُسلِمُونَ(81) تفسیر نمونه جلد 11
صفحه 336
و فطرى در آن لحظه به صورت فعلیت در انسان نبود، تنها استعداد و قوه آن در نهاد آدمى وجود داشت
، و به تعبیر دیگر، ما، در لحظه تولد از همه چیز غافل بودیم حتى از خویشتن خویش ،
ولى درک بسیارى از حقایق به صورت بالقوه در ما نهفته بود، کم کم چشم ما قدرت بینائى
پیدا کرد و گوش قدرت شنوائى ، و عقل قدرت درک و تجزیه و تحلیل یافت و ما از این
مواهب سه گانه الهى بهره مند شدیم ، نخست تصورات بسیارى از اشیاء را از طریق حس درک
کردیم ، و آنرا به عقل سپردیم سپس از آنها مفاهیم کلى ، و کلى تر، ساختیم و از طریق
تعمیم و تجرید به حقایق عقلى دست یافتیم .
قدرت تفکر ما به جائى مى رسد که از خویشتن (به عنوان یک علم حضورى آگاه مى شویم ) سپس علوم و دانشهائى که
بصورت بالقوه در نهاد ما بود، جان مى گیرد و فعلیت پیدا مى کند، و ما این علوم بدیهى و ضرورى را پایه
اى قرار مى دهیم براى شناخت علوم نظرى و غیر بدیهى .
بنابر این عمومیت و کلیت آیه که مى گوید: در آغاز تولد هیچ نمى دانستید تخصیص و استثنائى بر نداشته است .
2 - نعمت ابزار شناخت .
بدون شک هرگز عالم خارج به درون وجود ما راه نمى یابد، بلکه تصویر و ترسیم و اشکالى از آن با وسائلى
در روح ما نقش مى بندد، و به این ترتیب همیشه شناخت ما نسبت به جهان خارج به وسیله
ابزارى صورت مى گیرد که او همه مهمتر سمع و بصر (چشم و گوش ) است .
این ابزار آنچه را از خارج دریافته اند به ذهن و فکر ما منتقل مى سازند و ما با نیروى عقل و
اندیشه آنرا در مى یابیم و به تجزیه و تحلیل آن مى پردازیم :
به همین دلیل در آیه فوق ، پس از بیان عدم آگاهى مطلق انسان به هنگام گام نهادن در این جهان ، مى فرماید:
خداوند چشم و گوش و دل را در اختیارتان
تفسیر نمونه جلد 11 صفحه 337
گذاشت (تا حقایق هستى را دریابید).
و اگر مى بینیم نخست از ((گوش )) نام مى برد و سپس از ((چشم ))، با اینکه چشم ظاهرا دایره فعالیت وسیعترى دارد شاید به خاطر آنست که در نوزاد نخست فعالیت گوش شروع مى شود و بعد از
مدتى چشمها قدرت دید را پیدا مى کنند، زیرا چشم در عالم رحم مادر که تاریکى مطلق بر آن حکومت مى کند
در آغاز تولد آمادگى براى پذیرش اشعه نور ندارد. و به همین دلیل بعد از تولد غالبا
بسته است ، تدریجا به نور عادت مى کند، و قدرت دید در آن زنده مى شود، در حالى
که گوش انسان به اعتقاد بعضى حتى در عالم جنین کم و بیش قدرت شنوائى دارد و آهنگ قلب
مادر را مى شنود و به آن عادت مى کند!
از این گذشته انسان با چشم ، تنها امور حسى را مى بیند در حالى که گوش وسیله اى است براى تعلیم و
تربیت در همه زمینه ها، زیرا از طریق شنیدن کلمات به همه حقایق اعم از آنچه در دائره حس است و آنچه
بیرون از دائره حس آشنا مى گردد، در حالى که چشم این وسعت عمل را ندارد، درست است که
انسان با خواندن کلمات از طریق چشم مى تواند به این مسائل آشنا شود اما
میدانیم خواندن و سواد در مورد همه انسانها جنبه عمومى ندارد، در حالى که شنیدن کلمات
عمومى است .
اما اینکه چرا ((سمع )) به صورت مفرد ذکر شده و ابصار (جمع بصر) به صورت جمع ؟ دلیل آنرا در جلد اول ذیل
آیه 7 سوره بقره بیان کرده ایم .
این نکته نیز قابل توجه است که فؤ اد گرچه به معنى قلب (عقل ) آمده است ، ولى این تفاوت را با قلب دارد، که در
معنى فؤ اد، جوشش و افروختگى و یا به تعبیر دیگر تجزیه و تحلیل و ابتکار افتاده است .
راغب در ((مفردات )) مى گوید: ((الفواد کالقلب لکن یقال له فواد اذا اعتبر فیه معنى التفود اى التوقد)):
((فواد مانند قلب است ، و لکن این کلمه